ghazalghazal، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

خاطرات شیرین با تو بودن

تجربیات جدید

دختر گلم الان که 1 سال و 1 ماه و 4 روزت هست می خوام بهت بگم چی کارا که نمی کنی امروز هفدهم خرداده نود وسه ... دو شب پیش تب کردی تب 39 درجه تا صبح بیدار بودی و به من می گفتی مه مه تا ممه رو از تو دهنت بیرون میاوردم گریه میکردی فرداش روز بدی بود همش تب می کردی نمی دونم چرا بردیمت دکتر صبح من و بابا و مامان فرزانه دکتر معاینت کرد گفت هیچیت نیست همین طور شربت بهت میدادم امروز دیگه تب نداشتی حالت هم بهتر ه. امروز بیدار شدی بردمت حموم ساعت 8 صبح بیدار شدی مامانم بیدار کردی بعد خوردن صبحانه رفتیم حموم...خیلی حموم و دوست داری تا گفتم بریم حموم گفتی آب باسی اسباب بازیاتم بردیم حموم...فقط وقتی سرتو میبرم زیر دوش گریه میکنی عشقم...اومدیم بیرون نهار ...
17 خرداد 1393

نامه ای برای دخترم

سلام غزل عزیزم ...خیلی دوست داشتم زودتر از اینها برات می نوشتم اما تو این یک سال اصلا فرصت نکردم. امروز که یک سال و شانزده روزت شده تصمیم گرفتم برات از خاطرات این یک سال بگم . همین الانم کنار من ایستاده ای ممه می خوای نمی زاری برات بنویسم قشنگم. یک سال گذشت و تو روز به روز داری بزرگتر میشی. عشق میشی. مامان هر روز داره بیشتر عاشقت میشه.. یادم میاد  روزی که منو بابا فهمیدیم تو رو خدا داره بهمون میده چقدر خوشحال شدیم. از همه بیشتر بابا بهروز و مامان فرزانه حوشحال شدن  اوم موقع مامان وبابا هر دو باهم یه جا کار میکردیم . من تا ماه هشتم که تو تو شکمم بودی سر کار میرفتم.دیگه آخرا مامان تو خونه موند تا پیش تو باشه. جمعه 13 ار...
7 خرداد 1393
1